من بازجو هستم یا تو ؟
وارد اطاق که شدم حاجی آقا پشت میز نشسته بود و پرونده مرا مطالعه می کرد. روی صندلی روبرو حاج آقا نشستم . پس از چند لحظه سرش را از روی پرونده من برداشت و رو کرد بمن و گفت: شمایان از گمراهانید و یک عده گمراهتر از خودتان از شمایان پیروی می کنند. انگار حاجی آقا داشت ترجمه فارسی آیات قرآن در مورد شعراء را تلاوت می کرد. گفتم ولی ببخشید حاج آقا، ما گمراه نیستیم. حاج آقا با عصبانیت رویش را کرد بطرف من و گفت: غلط می کنی، خودت و جد آبادت هم از گمراهانند و پرسید: مگر تو نمایشنامه « عباس آقا کارگر ایران ناسیونال » را ننوشته ای و بر صحنه نیاورده ای؟ گفتم چرا ، و در حالیکه پرونده مرا زیر و رو می کرد، ادامه داد: مگر تو کتاب شعر « از کشتارگاه » را قلمی و منتشر نکرده ای ؟ گفتم، بله.حاج آقا نفس راحتی کشید و گفت: پس خوشبختانه به جرمت اعتراف می کنی. سوال کردم : حاجی آقا مگر تو مملکت شمایان شعر سرودن و نمایشنامه اجرا کردن جرم است؟ حاجی آقا با بیتابی و خشم زیاد گفت: بله که جرم است. مگر حالی تان نیست که سخیف ترین مطالب و سیاه نمایی ها را به نظام مقدس اسلامی و خدمتگزاران والایی و ارزشی آن نسبت دادن، جرم است. حاج آقا کم کم داشت آمپر می کشید. گفتم: حاج آقا مگر شمایان به آزادی بیان و مطبوعات اعتقاد ندارید؟ حاجی آقا در آمد که: مسلم نه، و گفت: این چیزهای مزخرفی که شمایان اسمش را می گذارید آزادی و آن نره خر سیاه پوست « لنکستن هیوز » می گوید، بذر پر برکتیه که احتیاج کاشته تش » و آن شارلاتان « احمد شاملو » با صدا نکره اش می خواند ، بله که ما قبول نداریم و آنرا آزادی نمی دانیم. پس اینها چه هستند حاجی آقا؟ با حالت نگرانی جواب داد: بی بند و باری، هرج و مرج طلبی و ناموس بازی. گفتم به نظر شمایان : یعنی کشورهای اروپایی که در آنها نظامهای سیاسی لیبرال دموکراسی حاکم است، دچار هرج و مرج و ناموس بازی هستند. حاجی آقاگفت: بله که هستند. رو کردم به حاج آقا و پرسیدم: ببخشید حاج آقا ولی شما اینها را از کجا می دانید؟ این بار با عصبانیت و پر خاش روی کرد بمن و گفت: احمق، از توی همین سایتها و کانالهای ضد انقلابی خودتان، توی همین سایتها خبرش می آید که در انگلیس و آلمان حدود ۲۰ درصد از پدران به دخترانشان تجاوز می کنند و از آنها صاحب بچه می شوند. چند لحظه صبر کردم که کمی خشمش فروکش کند و گفتم: همه این حرفها دروغ و غیر واقعی است، تنها چند سال پیش یک مورد در آلمان همچون اتفاقی افتاده است. حاجی آقا از جواب من خیلی بر افروخته شد و گفت: زیاد پر رویی نکن، تو میدانی یا من؟ فکر می کنید که ما نمی دانیم که شمایان همگی تان مزدوران با مزد و مواجبی هستید که از کنگره شیطان بزرگ آمریکا و رژیم صهیونیستی اسرائیل غاصب چمدان،چمدان دلار می گیرید تا در مملکت آقا امام زمان جنگ نرم راه بیندازید و مانع ظهور امام منتظر شوید، ولی این آرزو را به گور خواهید برد. گفتم: ولی ببخشید حاج آقا بحث چمدان پول در مجلس شمایان در گرفته که مرتب به خالد مشعل و کرزای و دیگران می بخشید. حاج آقا بد جوری جوش آورده بود. رو کرد بمن و گفت: غلطهای بی جا به شمایان نیامده است. گفتم: حاجی آفا یعنی این موضوع را انکار می کنید. حاجی آقا با خشم و عصبانیت از روی صندل اش بلند شد و گفت: « من بازجو هستم یا تو ؟ » خفه می شوی و یا صدا بزنم بیایند خفه ات کنند. یکهو حاج آقا در حالیکه بیش از حد مضطرب و خشمگین به نظر می رسید، صدا زد، برادر سعید، برادر سعید. بلافاصله برادر سعید از در وارد شد. حاج آقا با حالت بر افروخته رو کرد به برادر سعید و گفت: این ضد انقلاب را ببرید، حرفهای گنده تر از دهنش می زند، درست وحسابی تعزیرش کنید. برادر سعید با خشونت دست مرا کشید و از اطاق بازجویی خارج کرد.